خوشبختی یعنی ....
یه متنی تو شبکه های مجازی دیدم زیبا بود
گفتم براتون بذارم شاید شماهم لذت ببرید
#خوشبختی_یعنی_این
نیم ساعتی میشد…
که منتظر خونواده عروس بودیم…
قلبم داشت از جا کنده میشد…
دست و پام سست شده بود…
بالاخره انتظار به سر رسید و…
خطبه عقدمون…?
تو حرم امام رضا(علیه السلام)جاری شد…
کل فامیل مشغول روبوسی و تبریک گفتن شدن…
نقل و شکلات بود که مثه بارون رو سر و کله مون میریختن…
گفتن که عروس و دوماد…
دو نفری…
برن محضر آقا زیارت…
نجابت و حیای همسرم…
مانع از این شد که دستشو بده به دستم..
دوشادوش هم رفتیم زیارت و برگشتیم…
#از_عنایات_رئوف_است_که_اندر_حرمش…
#همره_دلبر_خود_شانه_به_شانه_به_زیارت_بروی…
خدا میدونه چه آشوب و استرسی تو دلمون بود…
راهی محضر شدیم تا اسممون بره تو شناسنامه هم..
رفتیم محضر تا 6 دنگ دلمو سند بزنم بنامش
#سند_منگوله_دار_دل_من_خورده_بنامت_بانو…
#صاحب_و_مالک_قانونی_این_دل_شده_ای
وقتی رسیدیم خونه…
مهمونا اومده بودن…
نزدیک اذون بود…
بدون توجه به مهمونا…
با آب حوض وسط حیاط وضو گرفتم و…
آماده نماز اول وقت شدم…
به اتاق گوشه حیاط رفتم ایستادم به نماز…
احساس کردم…
کسی بهم اقتدا کرده…
سلام نمازو که دادم… برگشتم…
پشت سرم،همسرمو دیدم…
با چادری سفید و چهره ای نورانی و زیبا…
چنان محو تماشاش بودم که گویا تا به حال…
این همه زیبایی رو یه جا ندیده بودم…
#چار_قل_خواندم_برایت_قل_هو_الله_احد…
#قل_هو_زیبا_و_قل_مَه_رو_و_قل_عمرت_ابد
با صدایی نازک و مهربون…
به خودم اومدم…
دستشو دراز کرد و گفت:
?.قبول باشه…?
دست دادم و گفتم:
? قبول حق ?
لمس دستای مهربونش…
انگار دلمو به خدا نزدیکتر کرده بود…
یه حس معنوی بی نظیر…
✫راوے : گمنام ✫