عواطف رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم؛ بذرهای عظمت
امام حسن و امام حسین علیهما السلام مورد توجه رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم بودند و شدت اشتیاق پیامبر نسبت به این دو فرزند، موجب شده بود که همگان آن دو کودک را تکریم و دوست بدارند . بدیهی است آن آخرین سفیر الهی جویباری از چشمه جوشان خویش را در وجود آن دو بزرگوار جاری و ساری می دید که این گونه در برخورد با آن بزرگواران، از خود محبت بروز می داد و شدیدترین عواطف را نثارشان می نمود . آن پیامبر الهی با بصیرت باطن و از ورای زمان و مکان، حقایقی را مشاهده می کرد و با چشم دل می دید که فرزندانش برای بازگرداندن عزت به اسلام و مسلمین، کوشش می کنند و در این راه، جانبازی می نمایند . بیش از شصت تن از علمای اهل سنت، با اندک اختلافی و با سندهای گوناگون، از رسول اکرم نقل کرده اند: «حسین منی و انا من حسین » (1)
فرهنگ عاشورا از ذلت و عزت، چهره دیگری نشان داد . بر سرهدف ماندن و در راه، جان دادن، عزت است; از هدف مقدس ست برداشتن و به دلیل ترس از مرگ عقب نشینی کردن، مساوی با ذلت می باشد . مشکل اساسی بنی امیه در این بود که با امامی روبه رو شدند که نه می توانستند از راه تمایلات نفسانی در او نفوذ کنند و نه از راه لشکر کشی، قتل و غارت . سید شهیدان سختی ها را با سیمایی بشاش و ابهت معنوی و اقتداری روحانی استقبال می کرد; پایداری، استقامت، مناعت طبع و عزت نفس او فوق العاده بود . آنگاه که شمر بن ذی الجوشن با فرمانی شدید، مبنی بر جنگ با امام یا تسلیم مطلق او، به کربلا وارد گردید، عمر بن سعد پس از آگاهی از دستور عبیدالله بن زیاد، به شمر بانگ زد و گفت:
وای برتو! کار را بر من تباه کردی . به خدا قسم! حسین کسی است که روح پدرش علی علیه السلام میان دو پهلوی اوست; هرگز تسلیم نمی شود . (2)
و بنا به نقلی دیگر، گفت:
سوگند به خداوند! حسین مناعت طبع و زور نشنوی را در میان دو پهلوی خود دارد . (3)
آن انسان والا در روز عاشورا در حالی که میان آن همه دشمن خون آشام و لجوج محصور بود و بسته شدن آب و ناله و فریاد زنان و اطفال امام را به شدت ناراحت می نمود و خطر مرگ وی، فرزندان، برادران و یارانش را تهدید می کرد و آینده خوفناک در انتظار زنان، و اطفالش بود با کمال اطمینان و اعتماد به نفس، به یارانش فرمود:
خداوند به کشته شدن شما و من در این روز، اجازه داده است; خویشتن داری و جهاد کنید . این خدای من است که اجازه داده است من و همه یاران پیر و جوانم امروز در راه حق و به دلیل پایدار ماندن فضیلت و عدالت، طعمه شمشیر بنی امیه گردیم و اهل بیتم به اسارت افتند تا کلمه عزت در قاموس زندگی من ثبت گردد و مردم بدانند حقیقت آن نیست که پیوسته دست ظالم را ببوسند و او را در مقدرات مردم آزاد بگذارند . (4)
عبیدالله بن زیاد، کارگزار اموی در بصره و کوفه، چون خواست پس از هلاکت یزید از بصره بگریزد، لباس زنانه بر تن کرد و مردی را پشت سرش سوار کرد که به شورشیان می گفت: کنار روید، این زن از خاندان من است; به حرم سرای عبیدالله زیاد آمده بود، اکنون می خواهم او را ببرم .
او با این شیوه ننگین و توام با حقارت و ذلت، گریخت و با تمسک به پستی و خواری، خود را از مرگ نجات داد . (5)
صفحات: 1· 2