چند نکته دلچسب اخلاقي از عارف والامقامي چون ايت الله مرعشي نجفي
- روضه خواني آيت الله مرعشي براي جوان مست
يک شب آيت الله مرعشي نجفي به مراسم عقد يکي از آشنايان دعوت ميشود و مهماني طول ميکشد، موقع برگشتن در تاريکي با يک جوان مست عربده کش مواجه ميشوند. جوان با تحکم ميگويد: شيخ از کجا ميآيي؟ ايشان هم جريان را توضح ميدهند؛ جوان مست ميگويد: شيخ برايم روضه بخوان! آقا بهانه ميآورند که اينجا منبر و چراغ و روشنايي نيست که روضه بخوانم. جوان روي زمين افتاده و ميگويد: خوب اين هم صندلي بنشين روي گرده من. پدرم ميگفت؛ نشستم روي گرده اين جوان مست، تا گفتم يا اباعبدالله، شروع کرد به گريه کردن به حدي که شانههايش تکان ميخورد و مرا هم تکان ميداد، چنان که من از گريه او متاثر شدم، فکر کردم اگر اين طور پيش برود او غش ميکند، روضه را خلاصه کردم. گفت« شيخ چرا کم روضه خواندي؟ گفتم که خوب سردم شده … وقتي خواستم خداحافظي کنم گفت که من بايد تا در خانه شما را همراهي کنم تا يکي مثل من مزاحم شما نشود.
ابوي ميفرمود: دو سه هفته از اين قضيه گذشته بود در مسجد بالاسر در محراب نشسته بودم ديدم جواني آمد و افتاد دست و پاي من، به حضرت معصومه(س) قسمم داد که او را ببخشم، بعد که خودش را معرفي کرد متوجه شدم که همان جوان مست بوده است. از آن شب به بعد به کلي دگرگون شده و توبه کرده بود و به نماز جماعت ميآمد.
اين جوان تا آخر عمر در صف اول نماز جماعت ايشان شرکت ميکردند و محاسن بلندي داشت و عرقچين و عبا ميپوشيد و اهل تهجد شده بود، وقتي هم که فوت کرد تشييع و مراسم ختمش بسيار شلوغ بود.
- نمي گذارم انگليسي ها ما را از درون تهي کنند
آيت الله مرعشي نجفي نقل ميفرمود« از بازار نجف عبور ميکردم، ديدم طلبهها به يک مغازهاي خيلي رفت و آمد ميکنند، پرسيدم که چه خبر است گفتند: علمايي که فوت ميکنند کتابهايشان را اينجا حراج ميکنند؛ رفتم داخل ديدم که عدهاي حلقه زدهاند و آقايي کتابها را آورده و چوب حراج ميزند و افراد پيشنهاد قيمت داده و هر کس که بالاترين قيمت را پيشنهاد ميداد، کتاب را ميخريد. يک عربي نشسته بود در کنارش، کيسه پولي بود و بيشترين قيمت را او داده و کتابها را ميخريد و به ديگران فرصت نميداد.
متوجه شدم که ايشان فردي به نام کاظم، دلال کنسولگري انگليس در بغداد است و در طول هفته کتابها را خريده و جمعهها به بغداد برده و تحويل انگليسيها ميداد و پولشان را گرفته و بعد دوباره ميآيد و کتاب ميخرد.
ايشان از آن موقع تصميم ميگيرد که نگذارد کتابها را انگليسيها به يغما برده و ما را از درون تهي کنند و بعد از آن شبها بعد از درس و بحث در يک کارگاه برنجکوبي مشغول کار ميشود و با کم کردن وعدههاي غذا و قبول روزه و نماز استيجاري، پول جمع کرده و به خريد و جمعآوري کتابها اقدام ميکنند.