مدح/ ید بیضاء پدر
پرده کناری زد و چو ماه درآمد
فاطمه با چادری سیاه درآمد
ماه که عمری اسیر حسن خودش بود
تا که تو را دید از اشتباه درآمد
***
باز زمان نماز شد که بیایی
موقع نذر و نیاز شد که بیایی
دور و برت را برادران که گرفتند
کوچه برای تو باز شد که بیایی
***
حال و هوایی گرفته خانهی «موسی»
تا که برای پدر شدی «ید بیضا»
مرهم او - تا که میرسید به خانه-
گرمی دست تو بود، «اُمّ اَبیها» !
***
تا سحر اینجا لب تو زمزمه دارد
باز ز اسمت خلیفه واهمه دارد
بَه! که چه مَستند کوچههای مدینه
مست ردایی که عطر فاطمه دارد
***
یوسفِ تو رفت و رفتهای به هوایش
رشتهی دل را سپردهای به خدایش
هیچ نمیخواهی از خدای «رضا» یت
قلب تو راضی شده فقط به «رضا»یش
***
گوشهی صحن تو غصه راه ندارد
«خوشتر از این گوشه پادشاه ندارد»
این دل آلوده عاشقت شده اما
غیر همین اشکها گواه ندارد
***
راه حرم دور و آستان تو نزدیک
قافله ها خسته، سایه بان تو نزدیک
سفره ات آنقدر بی ریا و صمیمی است
تا که نشسته ست میهمان تو نزدیک
***
خواندن «والشمس» در جوار تو خوب است
صحبت مشهد فقط کنار تو خوب است
باز هم از جمکران و ساقی سبزش
باده گرفتن به اعتبار تو خوب است
***
خواهر خورشید! دل به نور تو بستیم
زائر شهر توایم هر چه که هستیم
نان و نمک میرسد باز هم از قم
گر چه نمکدان هزار بار شکستیم
***
تا که شفاعت خدا به دست تو بخشید
در ته چشمانمان امید درخشید
حضرت معصومه تو… تو… چه بگویم!؟
واژه کم آوردهام دوباره، … ببخشید!
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان