اذن دخول
25 مرداد 1394
اذن دخول
بىبى جان! … سلام. مىخواستم به زيارت حرمت آيم.
مىخواستم بوسه به ضريح مقدستبزنم.
نمىدانستم رخصت آن را داشتم يا نه؟ وقتىمىديدم بعضيها سر را پايين انداخته، همينطورى وارد صحن و حريم حرمت مىشوند، از اين در وارد شده، از در ديگر بيرون روند، بى آنكه لحظهاى درنگ كنند و سلامى و ثنايى، ناراحت مىشدم. آخر، اينجا خانه توست.
هر چند درهاى حرم گشوده است، ولى آيا مىتوان بىاجازه وارد خانه تو شد و بى سلام و درود، از در ديگر خارج گشت؟ آستانى كه روحهاى بلندى بوسه بر آن مىزدهاند،حرمى كه «آشيانه آل محمد» است،حريمى كه فرشتگان، پاسبان آنند، مرقدى كه پيكر تو رادربرگرفتهاست،حرمى كه نگين شهر ماست،بىبى! … خواستم بى «اذن دخول» وارد شوم،اما نمىدانستم راهم مىدهند؟